شبهه:
دکتر سها در رد اعجاز قرآن، به ابیاتی از حافظ تمسک نموده و مدعی شده است که میتوان از اشعار حافظ نیز اعجاز را به دست آورد، لذا قرآن از طرف خداوند نیست و ساخته بشر است.
پاسخ تفصیلی:
در این باره باید دانست؛ مسأله تحدى تنها در قالب الفاظ و زیبایىهای شعر خلاصه نمىشود، بلکه مىتوان گفت اساس این تحدى در مورد حقایق جهان هستی و وقایع تاریخ پیامبران و دقایق هدایت انسان است که قرآن آن را بیان نموده و در قالبى بىنظیر ارائه نموده، قالبى که از یک سو نثر است و محدودیت قافیه و ردیف را ندارد و از سوى دیگر همانند نظم است و از زیبایى و روانى و آهنگ پذیرى برخوردار است و از ملالآورى متن ساده به دور است. قرآن مجید به بیان موضوعات فراوانى پرداخته است؛ بهترین و جالبترین حقایق را به بشر ارائه داده است حقایقى که خلل، فساد و بطلان هرگز بر آن راه ندارد. افزون بر آن حلاوت و طراوت موجود در قرآن آمیزهاى را فراهم آورده که بشر از خلق چنین اثر شگفت و ژرفى، ناتوان و عاجز مىباشد. به عبارتى اعجاز قرآن در چهار ویژگى و امتیاز، تجلى یافته است:
1. فصاحت الفاظ و زیبایى عبارات،
2. بلاغت معانى و بلندى مفاهیم،
3. شگفت انگیزى نظم و تألیف موضوعات،
4. بىنظیرى اسلوب و سبک.
اجتماع عوامل چهارگانه فوق است که تأثیر در نفوس، لذت تلاوت، نرمى دل و شرح صدر را براى بشر به ارمغان آورده است و به تعبیر استاد مطهرى بشر از خلق این هندسه بىنظیر موجود در قرآن ناتوان است. (ر. ک: سبحانى، جعفر، الهیات، ج 2، ص 145 طبع دوم؛ مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، ج 2، ص 125.) اما آثار و اشعار شاعران هر یک در جهتى بر دیگرى برترى دارند. به طور مثال حافظ در غزل عرفانى بسیار عالى شعر مىسراید:
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
فردوسى در حماسه سرایى گوى سبقت را ربوده است:
که گفتت برو دست رستم ببند نبندد مرا دست چرخ بلند
سعدى در پند و موعظه اوج مىگیرد:
هر دم از عمر مىرود نفسى چون نگه مىکنى نمانده بسى
برگ عیشى به گور خویش فرست کس نیارد ز پس تو پیش فرست
و مولوى در تمثیل عرفانى چیره دست است:
بشنو از نى چون حکایت مىکند وز جدایىها شکایت مىکند
از نیستان تا مرا ببریدهاند از نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا که گویم شرح درد اشتیاق
از این چند نمونه شعر شاعران حکیم و زبردست فارسى زبان به خوبى مىتوان فهمید که هر شاعر در یک بعد و در یک میدان گوى سبقت را ربوده و بر دیگران برترى یافته است؛ به همین جهت، مقایسه هیچ یک با دیگرى درست نیست و نمىتوان گفت حافظ برتر از فردوسى یا سعدى بهتر از مولوى مىسراید و هم از این رو است که وقتى از امیرمؤمنان (علیهالسلام) مىپرسند بهترین و بالاترین شاعر عرب کیست؟ مىفرماید: «انّ القوم لم یجروا فى حَلبَةٍ تُعرَفُ الغایةُ عِندَ قَصَبتَها فانْ کانَ وَلا بُدَّ فالمَلِک الضِّلیلُ»؛ راستى که این شاعران در یک میدان اسب نتاختهاند تا معلوم شود کدام یک گوى سبقت ربودهاند. اگر ناچار باید اظهار نظرى کرد، پادشاه تبهکار [امرؤالقیس که ملکالشعراى عرب بود] بر دیگران مقدم است. (رضى موسوى، شریف محمد، همان، حکمت 455.)
بنابراین مىتوان نتیجه گرفت براى همآوردى میان صاحبان سخن و یا شاعران لازم است در میدانى همچون قرآن، وارد شوند و متنى آماده کنند که بیانگر حقایق و اسرار جهان هستى، اخلاق، احکام و تاریخ باشد و با نظم و آهنگ موزون ارائه شود. در این صورت براى هر داور با انصاف و صاحب فن بدون تعصب، تفاوت دو متن مشهود و محسوس خواهد بود. در این باره به چند نمونه که ادعاى همآوردى داشتهاند، اشاره مىشود:
در سال 1912 میلادى چاپخانهاى انگلیسى - آمریکایى در بولاق مصر، در نقد و ردّ اعجاز قرآن نشریهاى منتشر و در آن ادعا کرد که سوره حمد از بلاغت کامل برخوردار نیست و در آن مطالب تکرارى وجود دارد و مىتوان نه تنها همانند این سوره، بلکه بهتر از آن را آورد. در این نشریه چنین آمده است: «چه نیکوست سخن برخى از منکران اعجاز قرآن که گفتهاند: اگر مؤلف قرآن به جاى سوره حمد گفته بود: «الحمد للرحمن ربّ الاکوان الملک الدیان لک العبادة و بک المستعان اهدنا صراط الایمان» با کمال اختصار مطلب را ادا کرده، در عین حال، همه محتواى سوره حمد را گرد آورده، از ضعف تألیف و مطالب زاید رهایى یافته و از قافیههاى پست، مانند رحیم و نستعین خارج شده بود».(ظاهر، نصیرالدین حسن، الایجاز فى ابطال الاعجاز، چ 1، الامریکانیة مصر(بولاق)، المطبعة الانکلیزیة، 1912.)
نخست باید یادآور شویم که آیه شریفه «بسم اللَّه الرحمن الرحیم» بدون هیچ اختلاف نظرى یکى از آیات سوره حمد است و در آن نکات بسیار شگرف و مهمى وجود دارد و نویسنده مقاله «حسن الایجاز» از آن غفلت کرده و به آن نپرداخته است. ما از آن صرفنظر مىکنیم و به بررسى آیات دیگر مىپردازیم.
1. در جمله اول تنها هنر نویسنده تبدیل واژه «اللَّه» به «الرحمن» است؛ به توهّم آنکه نیازى به ذکر «اللَّه» نیست و با گذاردن واژه الرحمن به جاى واژه «للَّه» رعایت اختصار شده است و همه آن مطالبى که واژه «اللَّه» و واژههاى «الرحمن» و «الرحیم» در آیه سوم بر آن دلالت مىکند، در این تعبیر کوتاه گنجانده مىشود؛ در حالى که با این تبدیل، نکاتى از دست رفته است:
نخست آنکه آیه در صدد است بیان اختصاص همه ستایشها به خداوند است و علاوه بر آن، دلیل و علت آن ستایشها را نیز بیان مىکند و بر این اساس، ضرورت دارد که هم واژه «اللَّه» مطرح شود و هم در ادامه، «رحمن و رحیم» به عنوان دو وصف خداوند در این مقام ذکر شود. از سوى دیگر، کسانى که به ستایش موجودى مىپردازند، یا به سبب کمالها و امتیازهاى شخصى آن موجود است، یا براى سپاسگزارى از نعمتهایى است که به آنان داده یا به امید نعمتها و موهبتها و یا از ترس مجازاتهاى آینده او است و واژه «اللَّه» به انگیزه نخست اشاره دارد. «رب العالمین» دومین انگیزه، «الرحمن الرحیم» انگیزه سوم و «مالک یوم الدین» انگیزه چهارم را مد نظر دارد؛ با این بیان، این آیات متذکر مىشوند که با هر انگیزه و علتى که انسان بخواهد موجودى را ستایش کند، باید خدا را ستایش کند؛ و همه ستایشها به خدا اختصاص دهد. با این بیان، ارتباط مستحکم این آیه با آیات بعدى نیز روشن مىشود؛ در صورتى که با تبدیل واژه «اللَّه» به «الرحمن»، ارتباط روشنى بین جمله «الحمد للرحمن» و عبارت «رب الاکوان» وجود ندارد.
2. در قسمت دوم نیز نویسنده فقط کلمه «العالمین» را به «الاکوان» تبدیل کرده است. خواننده بصیر با اندکى تأمل درمىیابد که بین وصف «رب العالمین» با جمله «الحمدللَّه» و وصف «الرحمن الرحیم» تناسب کامل وجود دارد. به علاوه، واژه «العالمین» بر وجود عوالم متعدد و موجودات داراى شعور دلالت دارد که از واژه اکوان استفاده نمىشود.
3. «الرحمن الرحیم»؛ نویسنده «حسن الایجاز» چنین پنداشته است که تعبیر «الحمد للرحمن» مفاد «الرحمن الرحیم» را در بردارد؛ غافل از آنکه «رحمن» بر سعه رحمت الهى و شمول آن نسبت به همه انسانها یا موجودات دلالت دارد و «رحیم»، رحمت دایمى و جاودانه خداوند را که ویژه نیکوکاران است بیان مىکند. از سوى دیگر، با واژه رحیم (رحمت خاصه) زمینه مطرح شدن وصف «مالک یومالدین» را فراهم مىسازد و از این رو حتى با وجود این دو وصف در آیه اول «بسم اللَّه الرحمن الرحیم» تکرار آن دو وصف، در اینجا ضرورت داشته است.
4. در ادامه، نویسنده به نظر خود خواسته است وصف «مالک یوم الدین» را با کلماتى کوتاهتر ادا کند؛ از این رو، واژه «الملک الدّیان» را به جاى آن گذارده؛ ولى در اثر این تبدیل، نکات مهمى از دست رفته است؛ توضیح آن که این سوره در صدد تعلیم و تلقین اصول معارف الهى به انسان است. در آیات قبل با ذکر اسم خاص، یعنى عَلَم شخصى خدا (اللَّه) و سه صفت از اوصاف او، به معرفى اولین اصل اعتقادى یعنی «توحید» پرداخته است و از اختصاص ستایشها به خداوند سخن به میان آورده است.
آیه «مالک یوم الدین» دومین اصل، یعنى «معاد» را مطرح و در آیات بعد، ضمن نتیجهگیرى از آیات قبل، مسأله «نبوت» را که سومین اصل اعتقادى اسلام است بیان مىکند؛ ولى تعبیر «الملک الدیان» صرفاً دو صفت دیگر از اوصاف خدا را یادآور مىشود؛ رابطه این آیه با آیه بعد، نیز نکته مهمى است که باید به آن توجه شود. مالکیت انحصارى خداوند نسبت به روز جزا، زمینه را فراهم مىسازد که بنده، عبادت را تنها براى خدا انجام دهد و در این مسیر، فقط از او کمک بخواهد و سر تسلیم در پیشگاه خدا فرود اورد.
5. نویسنده به جاى آیه شریف «ایاک نعبد و ایاک نستعین»، جمله «لک العبادة و بک المستعان» را گذارده است، نه تنها مختصرتر از آیه شریف نیست، بلکه یک حرف بیشتر دارد. نکات دیگرى نیز در باب جمع آوردن «نعبد» و «نستعین» و تکرار «ایاک» وجود دارد که در کتابهاى تفسیرى به آن پرداخته شده و از آن صرف نظر مىشود.
6. جمله «اهدنا صراط الایمان» که به جاى «اهدنا الصراط المستقیم» گذارده شده نیز در مقایسه، از محتواى کمترى برخوردار است. علاوه بر اینکه «الصراط المستقیم» نسبت به «صراط الایمان» فراگیرتر است. نویسنده، از همانند آورى ادامه آیات خوددارى کرده است و چنان پنداشته که تعبیر «صراط الایمان» در بردارنده مفاد آیه بعد است؛ در صورتى که در آیات بعد، قدم به قدم سالک و بنده را به سوى خدا و مسیر درست وصول به قرب الهى رهنمون مىشود؛ به علاوه از جهت تربیتى ارائه الگو و اسوه و هشدار دادن نسبت به الگوهاى انحرافى و مسیرهاى نادرست، نقش چشمگیرى در تعلیم و تربیت و رشد و پیشرفت فرد دارد و این نکات تنها با عبارت «اهدنا صراط الایمان» به هیچ وجه تأمین نمىشود. (براى پى بردن به نکات دیگرى که در آخرین آیه سوره نهفته است به تفاسیر سوره حمد و کتب سرّ الصلوة رجوع کنید.)
گفتنى است از صدر اسلام تا کنون، نمونههاى فراوانى از عبارتهاى مشابه آیات قرآن ساخته و پرداخت شده است که در نگاه مردم با ذوق و خردمندان صاحب سخن، نقص و ضعف آن بسیار مشهود و محسوس است. چنان که در برابر آیه شریفه «وَ لَکمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الْأَلْبابِ» (بقره (2)، آیه 179.) گفته شده است «قَتلُ البعضِ احیاءٌ لِلْجَمیع»؛ «اَکثروا القتلَ لیقِلُّ القتل» (ر. ک: معرفت، محمدهادى، التمهید، ج 5، ص 60.) و یا در برابر آیه شریفه «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِینَ یلُونَکمْ مِنَ الْکفَّارِ وَ لْیجِدُوا فِیکمْ غِلْظَةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ» (توبه (9)، آیه 32.) برخى گفتهاند: «یا ایها العاقلون لا تقتلوا الذین یلونکم من المخالفین و لیجدوا فیکم رحمة و الانسانیة و اعلمو اَنَّ اللَّه مع العادلین»!!
بنا بر آنچه گفته شد قرآن تنها با اسلوب لفظى خود تحدى نمىکند، بلکه سبک خاص قرآن در بیان حقایق و واقعیتها، محدود در وزن و قافیه خاص نیست در حالى که زیبایىهاى نظم و نثر و بدایع و لطایف را در خود داراست، این ویژگى قرآن در سطح عالى، در سایر کتابهاى بشرى و حتى کتابهاى آسمانى دیده نمىشود. بهطورى که خود پیامبر که حامل وحى است همانند آن را نیاورده است و حتى کلمات و احادیث قدسى خداوند متعال نیز با آیات قرآن متفاوت است. (ر. ک: طباطبائى، محمد حسین، قرآن در اسلام، ص 118؛ خویى، ابوالقاسم، ترجمه البیان، بخش اعجاز قرآن؛ سیوطى، الاتقان، ج 1، ص 372.)