شبهه:
یکی از پیش فرضهای دکتر سها در کتاب «نقد قرآن» آن است که پیامبر (ص) تحت تأثیر فرهنگ عرب جاهلی قرار گرفته و خرافات و مطالب غلط آن فرهنگ را داخل قرآن کرده است. دکتر سها این مبنا را در بسیاری از شبهات کتاب خویش تکرار میکند (ر.ک: بحث سحر، ص 548 و بحث لمس جن یا شیطان، ص 134 و ...) و آن را اساس اشکالات متعدد بر قرآن قرار داده است. ایشان این مطلب را تحت عنوان محیط زندگی مطرح کرده و مینویسد:
«قرآن به شدت تحت تأثیر فرهنگ و سنتها و زبان عربی است. مثلاً فهم بسیاری از کلمات و مفاهیم قرآن نیاز به آشنایی به فرهنگ و سنن عربی در زمان محمد دارد. بسیاری از آداب و رسوم عربی به عنوان احکام قرآن و اسلام مطرح شده است مثل ماههای حرام، برده داری، تحقیر زن، کاروانزنی، و نحوه برخورد با دشمنان. مثلاً بت پرستی در محیط مکه بسیار رایج بوده است در حالی که در ایران خدای واحد پرستش میشد و در روم مسیحیت رایج بود. ولی محمد تحت تأثیر شدید محیطش، محور اصلی قرآن را مبارزه با بت پرستی قرار داده است، غافل از اینکه این همه بحث از بت پرستی به درد نقاط دیگر جهان و یا آینده بشریت نمیخورد. مثال دیگر کشتیهای بادبانی است که در زمان محمد رایج بوده است. بارها در قرآن به نقش باد در پیش راندن کشتی اشاره شده و آنرا خواست خدا دانسته است. مثل: «هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى إِذَا كُنتُمْ فِي الْفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِم بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ»؛ (یونس/ 22) او کسی است که شما را در خشکی و دریا میگرداند تا وقتی که در کشتیها باشید و آنها با بادی خوش آنان را به پیش براند. غافل از اینکه به زودی موتورهای متنوع جای باد را میگیرند این امر هم مؤید آن است که قرآن کار محمد است نه خدا چون خدا از آینده خبر دارد. بخش عمدهای از قرآن در پاسخ به حوادث روزمره محیط مدینه و مکه نازل شده است. مثلا واقعهای اتفاق میافتاد یا جنگی در میگرفت و محمد پس از آن حوادث آیاتی را در مورد آنان نازل میکرد. حتی بسیاری از آیات در توضیح زندگی خصوصی محمد است؛ مانند آیات افک که در مورد تهمت زنا به عایشه به طور تفصیل سخن میگویند در صورتی که این ریزه کاریهای جزئی فائدهای برای اعصار دیگر ندارد. در مجموع محمد قادر نشده است که کتابی فرافرهنگی و همگانی بیاورد». (نقد قرآن، دکتر سها، ص 30ـ31.)
و نیز دکتر سها سحر را یکی از خرافات فرهنگ عرب میداند که به قرآن راه یافت و مینویسد:
«وَمِن شَرِّ النَّفَاثَاتِ فِي الْعُقَدِ»؛ (فلق/ 4) (بگو پناه می برم) از شر دمندگان افسون در گرهها.
«وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُوا الشَّيَاطِينُ عَلَى مُلْكِ سُلَيَمانَ وَمَا كَفَرَ سُلَيْمانُ وَلكِنَّ الشَّيَاطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولاَ إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلاَ تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُمْ بِضَارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ وَيَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنْفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ»؛ (بقره/ 102) و آنچه را که شیطان ها در سلطنت سلیمان خوانده بودند پیروی کردند و سیلمان کفر نورزید لیکن آن شیطانها به کفر گراییدند که به مردم سحر میآموختند و آنچه بر آن دو فرشته هاروت و ماروت در بابل فرو فرستاده شده بود با اینکه آن دو هیچ کس را تعلیم نمیکردند مگر آنکه میگفتند ما آزمایشی هستیم پس زنهار کافر نشوی و آنها از آن دو چیزهایی میآموختند که به وسیله آن میان مرد و همسرش جدایی بیفکنند هر چند بدون فرمان خدا نمیتوانستند به وسیله آن به احدی زیان برسانند و چیزی میآموختند که برایشان زیان داشت و سودی بدیشان نمیرسانید و قطعا دریافته بودند که هر کس خریدار این باشد در آخرت بهرهای ندارد و چه بد بود آنچه خود را به آن فروختند اگر میدانستند.
«قَالُوا يَامُوسَى إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَإِمَّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ * قَالَ أَلْقُوا فَلَمّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُو بِسِحْرٍ عَظِيمٍ * وَأَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَ لْقِ عَصَاكَ فَإِذَا هِيَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ»؛ (اعراف/ 115ـ117) گفتند ای موسی آیا تو میافکنی و یا اینکه میافکنیم گفت شما بیفکنید و چون افکندند دیدگان مردم را افسون کردند و آنان را به ترس انداختند و سحری بزرگی در میان آوردند و به موسی وحی کردیم که عصایت را بینداز پس ناگهان آنچه را به دروغ ساخته بودند فرو بلعید.
آیات فوق به صراحت وجود حقیقی سحر را تأیید میکنند در حالی که هیچ دلیل یا مشاهده علمی وجود واقعی سحر را تأیید نکرده است. سحر از خرافههای دنیای باستان است. (نقد قرآن، دکتر سها، ص 748 ـ 750.)
پاسخ تفصیلی:
از مطالب دکتر سها در این مورد چند پیش فرض، پرسش و شبهه قابل برداشت است:
1. فرهنگ عرب صدر اسلام کلاً خرافه و باطل بوده است.
2. پیامبر (ص) و قرآن تحت تأثیر کامل فرهنگ عرب بودهاند.
3. مطالب خرافی و باطل فرهنگ عرب وارد قرآن شده است.
4. هر کتابی که از عناصر فرهنگی زمان خویش بهره ببرد محکوم است، از این رو قرآن قابل قبول نیست.
5. نمونههای متعددی از تأثیرپذیری قرآن از فرهنگ زمانه وجود دارد. از جمله شأن نزولها (در جنگ و زندگی خصوصی پیامبر) و توجه به محیط (بت پرستی، ماههای حرام و آداب و رسوم عرب).
6. قرآن کتابی زمانمند و مکانمند است، پس فرافرهنگی و همگانی (جهانی و جاودانی) نیست.
تذکر: لازم به یادآوری است که سرچشمه این مطلب (تأثیرپذیری قرآن و پیامبر (ص) از فرهنگ زمانه) در سخنان خاورشناسان (مستشرقان) یافت میشود (ر.ک: منطق تفسیر قرآن (4)، دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی؛ شبهات و ردود، آیت الله محمدهادی معرفت؛ قرآن و فرهنگ زمانه، حسن رضا رضایی) و قرآن پژوهان مسلمان در ایران و جهان عرب بارها به این مطلب پاسخ دادهاند، (ر.ک: مجله قرآن و مستشرقان، مقالات متعدد از جمله: بررسي ديدگاه خاورشناسان درباره تأثيرپذيري قرآن از فرهنگ يهودي و مسيحي، دکتر محمد علی رضایی اصفهانی، ش 8، بهار و تابستان 1389 و مستشرقان و تأثيرپذيري قرآن از فرهنگ زمانه، حسن رضا رضایی، ش 6، بهار و تابستان 1388) لیکن دکتر سها به این پاسخها توجه نکرده یا اطلاع نداشته است و دوباره همان اشکالات را مطرح کرده است.
برای روشن شدن مطلب لازم است نخست رابطه قرآن با فرهنگ زمانه عرب قبل اسلام توضیح داده شود، سپس به نمونههای مطرح شده توسط دکتر سها بپردازیم. البته با توجه به اینکه این بحث قبل از دکتر سها در بین نویسندگان معاصر مطرح بوده است در اینجا به سخنان آنها (همچون دکتر سروش و ...) نیز اشاره میکنیم:
الف: ديدگاهها
صاحب نظران در مورد ارتباط قرآن با فرهنگ عرب قبل از اسلام ديدگاهها و رويکردهاي متفاوتي ارائه کرده اند که مي توان آنها را در دودسته اساسي تقسيم بندي کرد.
ديدگاه اول: عدم ارتباط قرآن با فرهنگ عرب (تأثير ناپذيري کامل)
برخي از صاحب نظران برآنند که قرآن کريم به هيچ وجه تحت تأثير فرهنگ عرب قبل از اسلام قرار نگرفته و قرآن با فرهنگ عرب ارتباط ندارد. دکتر مجيد طالب تاش در اين مورد بعد از تأکيد بر عربي بودن فرازماني و فرامکاني بودن قرآن مينويسد: «قرآن، نه تنها از اينکه تحت تأثير فرهنگ عربي واقع شده باشد، سخني به ميان نياورده و از جاي گرفتن در تنگناي فرهنگ عربي آن روز خبر نداده است که پيوسته فرهنگ عربها را نقد نموده و در راستاي فرهنگسازي براي آنها تلاش کرده است». (مقاله «تأثيرناپذيري قرآن از فرهنگ زمان نزول، گلستان قرآن، ش 157، دکتر مجيد طالب تاش، ص 18)
سپس با تفاوت گذاري بين زبان عربي و فرهنگ عربي مينويسد: «به اعتقاد ما سياق آيات و لحن آنها به گونهاي است که به روشني ميتوان به اين پرسشها، پاسخ منفي داد؛ يعني ضرورت ندارد خواننده با فرهنگ عربي آشنا شود تا به فهم تک تک آيات دست پيدا کند بلکه کافي است که خواننده در جاده زبان عربي حرکت کند و انديشه خرد خويش را به کار گيرد تا روشنايي اين نجوم برخوردار گردد.»
سپس با ارائه معياري در اين زمينه مينويسد:
«چنانچه براي کشف اين ارتباط به بررسي آيات قرآن بپردازيم، بديهي است آن دسته از آياتي را که بدون توجه به فرهنگ عربي، مقصود و منظور خويش را بيان کنند به گونهاي که خواننده بتواند با پشت سر نهادن لفظ، خود را به معنا برساند، ميتوان آن متن را بيارتباط با فرهنگ عربي دانست. يعني اگر فهم متن، بدون آگاهي از فرهنگ عربي حاصل آيد، روشن ميشود که خود متن هم بيارتباط با فرهنگ عربي است، اما آياتي که بدون آگاهي از فرهنگ عربي، معنايش رخ ننمايد، تحت تأثير فرهنگ عربي قرار گرفته است.» (همان، ص 19)
آنگاه مثالهاي متعددي از آيات قرآن که ارتباطي به فرهنگ عرب ندارد بيان ميکند مثل سوره آل عمران آیه دوم و نوزدهم، سوره نجم آیه چهارم و در ادامه آيات را به اکثريت و اقليت تقسيم ميکند و مينويسد: «کثيري از آيات روح بخش قرآن کريم از همين وضعيت برخوردار است و اين نشان ميدهد که هرگز نبايد حضور فرهنگ عربي در قرآن را پا به پاي زبان عربي جست وجو نمود و آيات آسماني را بر سر خوان فرهنگ جزيرة العرب ميهمان نمود. اما قليلي از آيات وجود دارد که ميتوان آثاري از حضور فرهنگ عربي در آنها مشاهده نمود. اين بخش از آيات نيز به دو دسته قابل تقسيماند. دسته اول که بيشتر آنها را در بر ميگيرد، به گونهاي چينش شدهاند که مخاطب همچنان بدون گذر از فرهنگ عربي، ميتواند معناي متن را در پشت پرده لفظ حاضر بيابد. مثلاً آنجا که ميفرمايد: «أَفَلاَ يَنظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ» (غاشيه / 17)، هر کس با فرهنگ عربي آشنا باشد ميداند که مردم جزيرة العرب براي حمل و نقل در بيابانها از شتر استفاده ميکردند اما آيا اين آشنايي براي فهم معناي آيه ضروري است؟ پاسخ اين سؤال، منفي است؛ زيرا چنانچه شخص ناآگاه از اين فرهنگ، با اين متن مواجه شود، در مييابد که خداوند سبحان، انسانها را به نگرش در کيفيت آفرينش حيواني فرا خوانده که نمونهاي از موجودات هستي است، و نگرش دقيق در زندگي اين حيوان به عصر پيامبر و محدوده جغرافيايي وطن او منحصر نميشود بلکه در هر عصري ميتوان در شيوه زيستي و کيفيت خلقت شتر تحقيق و پژوهش نموده و از هدفدار بودن اين آفرينش پرده برداشت. همين داستان درباره موزهاي رديف شده، خرما و انگور، انار و انجير، تقويم قمري حوران سرچشمه و نيز صادق است. (همان، ص 20)
اما قليلي از اين دسته آيات در قرآن وجود دارد که براي فهم دقيق آن، عبور از فرهنگ عربي لازم مينمايد. اين آيات نسبت به ساير آيات، بسيار اندک هستند، ولي همين تعبيرها نيز به گونهاي است که روح متن و پيام آن هيچ گونه وابستگي به فرهنگ عربي ندارد: مثلاً وقتي ميفرمايد: «لاِيلاَفِ قُرَيشٍ * إِيلاَفِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتَاءِ وَالصَّيْفِ * فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ * الَّذِي أَطْعَمَهُم مِن جُوعٍ وَآمَنَهُم مِنْ خَوْفٍ» (سوره قريش). هر چند آشنايي با فرهنگ قريش و کوچهاي زمستانه آنها، به فهم آيه کمک ميکند اما بيان آيه آنچنان است که در همين جا هم روح آيه و پيام اصلي آن در قالب زمان نهفته است و ميتوان بدون آشنايي با اين فرهنگ کوچ نشيني، به آن پيام دست يافت. براي نمونه يک نفر فارسي زبان، با انديشيدن به پوشش «لفظ» در مييابد که حاصل معناي آيات چنين است: «قريش ميبايست پروردگار اين بيت را پرستش نمايد؛ زيرا آنها را با دو کوچ زمستاني و تابستاني مأنوس کرده است تا هم گردونه تجارت و زندگي شان بگردد و هم در وطن ايمن باشند.» (طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، 20/841) به اعتقاد ما، در همين آيه آن مقدار از فرهنگ عربي که به فهم آيه کمک ميکند را خود متن در دسترس خواننده نهاده است؛ يعني از آن ميتوان دريافت که عربهاي آن عصر، دو کوچ زمستانه و تابستانه داشتهاند.» و در پايان نتيجه ميگيرد که:
«اصولاً وابسته کردن متن غير بشري قرآن به فرهنگ عربي، به منفعل بودن خداوندي ميانجامد که ذات مقدسش از هر گونه انفعالي مبراست، به ويژه که اين متن، پيامي جهاني دارد و مخاطبش، ناس يعني مردم تمام عصرها و نسلهاست. نتيجه؛ قالب زبان عربي، پوششي بر معارف قرآن کريم است که براي رسيدن به معناي آن، کنار زدن اين پوشش لازم و ضروري است. چون انسانها براي انتقال معاني از قالب زبان استفاده ميکنند، بنابراين چنين مسئلهاي درباره هر گونه متني صادق است و خداوند متعال نيز از عربي بودن زبان قرآن، سخن گفته است. اما براي متن، پوششي از فرهنگ عربي قرار ننهادهاند، و عبارتها در تنگناي فرهنگ عربي عصر پيامبر اسلام خود را عرضه نکردهاند؛ زيرا اين متن براي تمام انسانها و در تمام عصرها فرو فرستاده شده است. بنابراين، نبايد به گونهاي فرود آيد که فهم آن وابسته به آشنايي با فرهنگ مردمان يک عصر باشد، و چه بسا که آداب و رسوم و فرهنگ مردم آن عصر، به دست فراموشي سپرده شود. در اين صورت فهم متن نيز با خلل و مشکل جدي مواجه خواهد شد. قرآن، زبانش عربي مبين است؛ يعني زباني که از روشنايي کافي براي پيام رساني و نورافشاني بر جان انسانها، برخوردار است. به اعتقاد ما نه تنها متن قرآن، به فرهنگ جزيرة العرب وابسته نيست که خود به فرهنگسازي بي سابقهاي اقدام نموده است. اين فرهنگسازي قرآن، سبب شده تا هم فرهنگ عربها و هم فرهنگ ديگر جوامعي که از روشنايي وجود آن بهره بردهاند، به شدت تحت تأثير قرار ميگيرند و در سايه اين تأثيرپذيري به بستري جديد نايل آيند.» (مقاله «تأثيرناپذيري قرآن از فرهنگ زمان نزول، گلستان قرآن، ش 157، دکتر مجيد طالب تاش، ص 21 و 22)
بررسي
در مورد اين ديدگاه لازم است چند مطلب از هم جدا شود:
1. اصل اينکه قرآن تحت تأثير فرهنگ زمانه به صورت مطلق قرار نگرفته و منفعل نشده است مطلب صحيحي است که دلايل آن ذيل ديدگاه دوم بيان خواهد شد.
2. ارتباط قرآن با فرهنگ عرب به صورت فعّال صحيح که منتهي به فرهنگ آفريني جديد شود، صحيح است. اين مطلب نيز ذيل ديدگاه دوم توضيح داده خواهد شد.
3. فرازماني و فرامکاني بودن قرآن و زمانمند و مکانمند نبودن آيات قرآن مطلب حق و صحيح است.
4. ارتباط قرآن با زبان عربي و لوازم آن مثل استفاده از واژگان عربي و ضرب المثلها و تشبيهات و قالبهاي نحوي و صرفي آن صحيح است. يعني قرآن از ويژگيهاي عام فرهنگ عرب استفاده کرده است.
البته اين مطلب به معناي تأثيرپذيري و انفعال قرآن از فرهنگ عرب نيست، بلکه لازمه سخن گفتن با مخاطبان عرب است و امري طبيعي است که در هر کتاب اتفاق ميافتد. در مورد اين مطلب نيز ذيل ديدگاه دوم توضيح بيشتر خواهد آمد.
5. عدم ارتباط قرآن با فرهنگ عرب که در متن فوق آمده است صحيح به نظر نميرسد چون بسياري از آيات قرآن داراي شأن نزول است يا اشاره به حوادث تاريخي عرب و غير عرب و موقعيتهاي جغرافيايي جزيرة العرب دارد، که فهم و تفسير بهتر اين آيات با توجه به قرائن تاريخي و جغرافيايي ميسّر میشود.
البته اين مطلب به معناي تأثير پذيري و انفعال قرآن از فرهنگ عرب قبل از اسلام نيست و اصولاً بايد بين تأثير قرائن فرهنگي در فهم و تفسير با تأثير فرهنگ در ايجاد و محتواي آيات تفاوت گذاشته شود.
اين دو مطلبي است که در ديدگاه و نوشتار فوق خلط شده است.
6. بر اساس مطالب فوق روشن ميشود که ديدگاه تأثيرناپذيري قرآن از فرهنگ عصر نزول اگر به معناي عدم ارتباط قرآن با فرهنگ عرب باشد. (همان طور که از ديدگاه فوق استفاده ميشود) صحيح نيست. ولي اگر مقصود نويسنده اين باشد که قرآن منفعل از فرهنگ عرب جاهلي نشده و خرافات و مطالب باطل قرآن در قرآن راه پيدا نکرده است بلکه قرآن فرهنگ عرب را تغيير داده است. اين مطلب صحيحي است که همان ديدگاه دوم (ارتباط فعال قرآن با فرهنگ زمانه يعني قبول عناصر مثبت و طرد عناصر منفي و فرهنگ آفريني) است که در ادامه خواهد آمد.
ديدگاه دوم: قبول عناصر مثبت فرهنگ و طرد عناصر منفي و فرهنگ آفريني
قرآن در برابر فرهنگ عرب قبل از اسلام، برخوردي منطقي کرده است و نه يکسره همه عناصر فرهنگ عرب را کنار گذاشته است و نه همه عناصر آن را پذيرفته است، بلکه عناصر مثبت که موافق وحي، عقل، علم و فطرت بوده پذيرفته و عناصر منفي را که ريشه در خرافات، جهل و تعصبات و انحرافات عقيدتي و اخلاقي داشته است، ردّ کرده است.
اين شيوه قرآن منتهي به بازسازي فرهنگ عرب و زدودن عناصر جاهلي از آن و فرهنگ سازي جديد شد. که امروزه تحت عنوان «فرهنگ اسلامي» از آن ياد ميشود. به عبارت ديگر قرآن تحت تأثير فرهنگ عرب جاهلي قرار نگرفته و از آن منفعل نشده است بلکه در حقيقت عناصر مثبتي که در فرهنگ عرب بوده و قرآن پذيرفته عناصر الهي، عقلي، علمي و فطري بوده که مخصوص قوم عرب نيست، بلکه ريشه در اديان الهي انبياء پيشين و عقل و فطرت بشر داشته است و مورد قبول همه انسانهاست.
البته اين بدان معنا نيست که در فهم و تفسير بهتر قرآن نياز به قرائن تاريخي و شناخت فرهنگ عرب صدر اسلام نداريم، چرا که برخي آيات با شأن نزولها و حوادث عصر نزول ارتباط دارد و توجه به اين قرائن در فهم بهتر آيات مؤثر است اما اين به معناي تأثيرپذيري و انفعال در برابر فرهنگ عرب نيست. به عبارت ديگر تأثير قرائن بيروني در فهم بهتر آيات غير از تأثير آنها در ايجاد و دخالت در محتواي متن است.